جدول جو
جدول جو

معنی بازپس بردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازپس بردن
(مُ دَغَ)
برگرداندن. پس افکندن. پس انداختن. ارجاء. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : گفت از مشرق تا مغرب بدیدن پدر شما می آمدند و ناامید برمیگردیدند و هدیها بازپس میبردند. (قصص الانبیاء ص 30 س 2) ، تفحص. تفتیش:
چرا کار ارمن فروهشت سست ؟
نکرد آن بر و بوم را بازجست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ عَ)
بازپس رفتن. بازپس پیمودن: بازپس سپرم، ای باز پس روم و رجوع کنم. (آنندراج). و رجوع به بازپس رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مَ)
عقب نگریستن. بدنبال نگریستن. به پشت سر نگریستن:
پس از یک لحظه خسرو بازپس دید
بجز خود ناکسم گر هیچکس دید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُدَ فَ)
رد کردن. مسترد کردن: بعد از آن برده های قبیله سرق بازپس دهند. (تاریخ قم ص 300).
گر تضرع کنی و گر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.
سعدی (گلستان).
تو بچشمان مست و پیشانی
دل ما بازپس نخواهی داد.
سعدی (طیبات) ، پژوهیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). تجسس. (ترجمان القرآن). جستن. جستجو کردن:
هنوز ار بازجوئی در زمینشان چشمه ها یابی
از آن خونها کزیشان ریخت آنجا رستم دستان.
فرخی.
یکی بازجوید نهان را ز پیدا
یکی بازداند گران راز ارزان.
ناصرخسرو.
تا درنگریم و راز جوئیم
سررشتۀ کار بازجوئیم.
نظامی.
نشان این دل گم کرده بازمی جستم
وز ابروان تو بشناختم که آن داری.
سعدی (بدایع).
و گر خردۀ زر ز دندان گاز
بیفتد، بشمعش بجویند باز.
سعدی (بوستان).
سعدی غرض از حقۀ تن آیت حق است
صد تعبیه در تست و یکی بازنجستی.
سعدی (لطایف).
، تحقیق کردن. وارسی کردن. تفتیش کردن. بازجوئی:
کسی کز او هنر و عیب بازخواهی جست
بهانه ساز و بگفتارش اندرآر نخست.
رشیدی سمرقندی.
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
ابوشکور بلخی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
ز درگاه خود رازداری بجست
که تا این سخن بازجوید درست.
فردوسی.
سخن سر بسر مهتران را بگوی
پژوهش کن و راستی بازجوی.
فردوسی.
وی [غازی] را گناهی نبوده که وی را بترسانیده اندو این کار بازجسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234) .دل مشغول نباید داشت که این بر تو [غازی] بساختندو ما بازجوئیم [مسعود] این کار را و آنچه باید بفرمود بفرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234).
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
او را بطلبید و بازجوئید، پس او را طلب کردند. (تاریخ قم ص 259)، پیدا کردن. سراغ گرفتن: خواجه بوسعید... مرا در این بیغولۀ عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104)، مطالبه. طلب کردن:
همی در بدر خشک نان بازجست
مر اورا همان پیشه بود از نخست.
ابوشکور.
این رسم بماند که اگر کسی را زخم زنند نیارامد تا کینه بازنجوید. (مجمل التواریخ و القصص ص 102).
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش.
مولوی.
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز.
حافظ.
هر چه بدهی بکسی بازمجو
دل ز اندیشۀ آن پاک بشو.
جامی.
، توقع داشتن. خواستن:
نشاید بازجست از خود خدائی
خدائی برتر است از کدخدائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
عقب ترین. آخرین. بدنبال ترین: ازمله بازپس ترین شهری است که از وی به اندلس روند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
بعقب آمدن. واپس آمدن. رجعت. مراجعت کردن. برگشتن. عقب نشینی کردن: مثنی نامه کرد سوی عمر که کار عجم قوی شد و مسلمانان را همی کشند و ملکی نو نشست و سپهسالاری بیرون آمد. عمر جواب مثنی کردکه تو لختی بازپس آی و مدد مرا چشم دار. (ترجمه طبری بلعمی). جراح... بدین اندر بود که نامۀ مهتر بلنجر رسید و گفت... بدانکه خلقی بی اندازه گرد آمده اند از خزریان و ملک جبال از تو برگشتند و صلح بشکستند چون این نامه برخوانی نگر که آنجا درنگ نکنی و بازپس آیی. (ترجمه طبری بلعمی). کیخسرو چون بفیروزی از جنگ افراسیاب نزد کیکاوس آمد، خدا را شکر کرد و گفت:
...سپاس از تو ای پاک پروردگار
که دادی مرا این چنین دسترس
که پیش نیا آمدم بازپس.
فردوسی.
بچندان که او پلک بر هم زدش
شد و بستد و بازپس آمدش.
(از لغت فرس اسدی).
روز احد چون سپاه بهزیمت شدند و پیغامبر میان دشمنان اندر تنها بماند یک قدم بازپس نیامد از دلاوری. (مجمل التواریخ و القصص). او را تاپیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
دل بکاری که پیش می نشود
قدمی بازپس نمی آید.
(سندبادنامه ص 190).
فرستاده بر پشته شد چند کس
کز ایشان نیامد یکی بازپس.
نظامی.
گر او بازپس ناید از اصل و بن
بفرزند خود بازگوید سخن.
نظامی.
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
بیامد بازپس با گنج اخلاص.
نظامی.
تو دانی که چون دیو رفت از قفس
نیاید به لاحول کس بازپس.
سعدی (بوستان).
و گر بجهل برآئی بعذر بازپس آی
که چاره نیست برون از شکسته پیرایی.
سعدی.
پرسوخته مرغ نگهم بازپس آمد
از بس که گلستان تماشای تو گرم است.
محمد عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ مَ)
عقب نشستن. بدنبال رفتن. پس رفتن. عقب رفتن. سپس ماندن. خنوس. (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). تأخر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) :
نیاطوس چون دید بنداخت نان
از آشفتگی بازپس شد ز خوان.
فردوسی.
بازپس شد کنیز حورنژاد
در یکتا به لعل یکتا داد.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(غَ دی گَ دَ)
بازپس بردن، اعاده دادن. عقب بردن. از عقب بردن. (ناظم الاطباء). اخناس. (تاج المصادر بیهقی). ارجاه. (زوزنی) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.
نظامی.
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازپس ترین
تصویر بازپس ترین
عقب ترین، آخرین
فرهنگ لغت هوشیار